-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 14:55
-
دلـت را بتـکان ...
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 15:00
دلـت را بتـکان ... غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند... فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش!!! قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد... و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ...!...
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 16:18
هوالغریب.. خدایا هزارمرتبه شکرت...بخاطرسلامتی فائزه جونم و دختر نازش...بهترین هدیه رو بهم دادی... ایشاالله همیشه همیشه سالم باشه وسایه بابا و مامانش بالای سرش... +آبجی کوچولو تولدت مبارک...دخترخوبی واسه مامان باش...از این به بعد اگه مامان اجازه بدن وبلاگم رو اختصاص میدم به تو...خیلی دوست دارم.
-
پیامی از سوی خدا
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 13:47
سلام بنده من!!! می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 01:13
از سقف دلتنگی هایم می چکید واژه های خیسی مبهم بر بلندای تنهایی هایم در ازدحام این همه تنهایی ، در هیاهوی نبودن ها ، ندیدن ها در تمنای شکایت ِ این همه نیستی در میان شعله ی پوچی این دل ِ خسته از خستگی ها ! در هوای کدام آسمان نفس دارد هنوز ؟! از کنار لب پنجره ی احساس گذشت نسیمی که عطر یادت با خویش می برد ! کنار طاقچه ی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 02:06
خیلی دلم گرفته
-
for Faeze
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 23:52
فائزه جونم خیلی دلم تنگ شده.... همین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیرماه سال 1392 10:23
خدایا دارم دق میکنم....کجای دنیایی که نمی بینمت؟....من کجام که تومنو نمیبینی؟؟ یابهم صبر بده یا.... دق کردم از تنهایی،کسی نیست به دادم برسه؟؟؟
-
من
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 16:41
باید " من " باشی تا بدانی چه می گویم. در دام بغضی اسیر شده ام ! که نه می بارد و نه راحت ام می گذارد ... ارتباطی به هیچ چیز ندارد ! تنها این بغض " من " را می شناسد و دلتنگی های مرا ! فقط این اشک ها چشم های بی خواب و شب زنده دار مرا می شناسند و بس ! دل تکیه بر قامت پوچی زده است ! حرف بر سر احساس نیست...
-
for Faeze
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 16:46
هوالغریب... سلام فائزه جونم... ببخشید که به زور کنار خودم نگهتون داشتم... دوست ندارم اینجوری باشه ولی نمیتونم این تنهاشدن رو قبول کنم...میترسم,هرچندقبل از اینکه بشناسمتون همیشه همیشه تنها بودم.... دوست ندارم از دستتون بدم چون بهترین لحظه های زندگیمو باهاتون داشتم,هرچندباهم نبودیم ولی چیزای زیادی یاد گرفتم... دلم خوش...
-
....
جمعه 3 خردادماه سال 1392 23:51
خداجونم خیلی دلم گرفته....
-
روزپدر مبارک...
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:49
هوالغریب... پدر عزیزم... افتخار وجودم این است که دخترت بوده ام ، هستم . افتخار اندیشه ام این است که سایه ی پدرانه ی تو بر سر قد کشیدن ها و بزرگ شدن هایم بوده است . افتخار سرم این است که دست نوازش پدرانه ی تو نوازشگر دلتنگی های دخترانه ام بودند . آری افتخار می کنم به تو پدرم . افتخار می کنم که پدرم هستی ، تربیت ام کردی...
-
for faezeh
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 19:09
همیشه بهانه ای برای نوشتن و نگاشتن از نگاره های زنگار گرفته ی زندگی لازم است. حال آنکه آن بهانه خود نگاری ابدی بر صفحه ی دل و جان آدمی باشد. بهانه من اوست.اویی که شاید هیچوقت این پست را نبیند ونخواند. کسی که دیروز رسم رهایی را به من آموخت. اویی که نجاتم دادو با کارش نشانم دادهنوز هم هستند کسانی که جز خود نیز دیگران هم...
-
تقدیم به هستی زندگی ام مادر....
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 23:35
هوالغریب.... تو سرپناه منی در لحظه های بی کسی ، تو قبله امید منی در لحظه های دلواپسی به تو پناه می برم ای مادرم ، ای تو تنها بهانه برای زندگی ام . تویی تنها فرشته که زندگی ام با تو مثل بهشته. زندگی با تو چقدر شیرین است ، عشق با تو معنای واقعی یک عشق است . در لحظه های غم و غصه تنها همدرد قلب شکسته ام تویی. ای مادرم ،...
-
دگرگونی همگانی
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 14:51
من هیچ وقت سال ها را از هم جدا نکرده ام. هیچ وقت نگفته ام امسال سال خوبی بود یا بد. در نظرم زندگی همیشه یک تکه ی به هم چسپیده ی ادامه دار بوده، که تعریف یک نقطه ی شروع و پایان آن هم به شکل سال برایش بی معنی بوده. زندگی همیشه برایم فقط یک نقطه ی شروع و پایان داشته: تولد و مرگ. در نظرم تصمیم برای تغییر در سال جدید خنده...
-
for faeze
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 19:01
-
....
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 10:01
می ترسم از بعضی آدمها ... آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردابدون هیچ توضیحی رهایت می کنند آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت می کنند ... آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی و فردا خشم و قهرشان ... آدمهایی که امروز ... قدرشناس محبتت هستند و فردا طلبکار محبتت ... آدمهایی که امروز با تعریف...
-
آوای خدا همیشه در گوش دل است....
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 12:37
هوالغریب.. می خواهی با خدا رفیق شوی اما نمی دانی چگونه! همیشه احساس میکنی دلت برای خدا تنگ است! احساس دوری میکنی فکر میکنی او تو را دوست ندارد! صدایت را نمی شنود و میخواهی عاشق خدا باشی میخواهی اسمش که میاید قلبت به تپش بیفتد بدنت گرم شود و خون در رگهایت بدود دلت میخواهد نوازش خدا را احساس کنی از اینکه تا بحال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 12:54
مریض شدهام تلاش زیادی کردم بار سنگینی بود فکر کردم تنهایی میتوانم با هیچ کس حرف نزدم کمرم شکست کاری هم پیش نبردم روزی دکتر میگوید دیر آمدی غده هایی در گلویم است درد دارند روزی دکتر می گوید از تکثیر پیاپی حرف های نزده است مشکوک می شود شاید از تکثیر حرف های بی جواب مانده است خستهام خیلی خسته به من جایی بدهید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 13:31
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 14:09
هوالغریب خسته ام. قحطی واژه است.! و نگاهی پر از حرف، پر از درد و دلشوره و بغض. مرا برسان به ثانیه رویش. برسانم به مرز آغاز. ببرم به دلخوشی رویا. بگیر نگاهم را از این حس غریب نا آشنایی که روحم را ذره ذره می خورد! برسان دستانم را به لمس عمق مهربانی هایت. همان جا که مثل پرنده ای بال و پرم می دهی به پرواز و عشق میکنی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 16:48
نکته ی مهم ! اگه کسی بهت بی احترامی کرد و ارزشت رو آورد پایین، دنبال هر دلیلی که خواستی بگرد! همه ی دنیا رو محکوم کن اما یه چیزی رو یادت نره : همش تقصیر خودته!!! خدا میدونه که مدت هاست دلم برای یه آرامش پایدار و ساده لک زده . یه چیزی مثل یه خواب خوب ، یه مرگ بی شیون ..... اصلا میدونی چیه؟؟ دیگه خسته شدم از این همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1391 16:19
هوالغریب.... دلم می خواهد از عزیز دلهایم کسی با من تماس بگیرد تا فقط بپرسد چگونه ای ؟ و من روراست بگویم بدم . هیچ خوب نیستم . و یک ساعت بعد دم در خانه باشد تا مرا ببرد هوایی بخورم و باز بپرسد چگونه ای و منی که آرامتر شدم ، روراست بگویم بهترم !
-
هیچ...برای هیچ!
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 14:32
این روزهای لعنتی با مشتی بغض فروخورده مدارا می کنم با دسته دسته خیال خام با خروارها غده بدخیم با هزار باوری که از فرط غلط بودن من را به انزجار کشانده است گیج ام خسته ام از خودم از حضورم از تکرارم...
-
....
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 13:07
-
for faezeh
جمعه 1 دیماه سال 1391 00:37
هوالغریب... سلام عزیزم... نمیدونم شب یلداتون چجوری گذشت ولی شب یلدای من که مزخرف مزخرف بود...تنهای تنها...خداکنه به شماخوش گذشته باشه...حداقل اینجوری دلم خوشه... راستی امسالم مثل پارسال واستون فال گرفتم... اینم فال:از فراق دوری زجر میکشی و آنقدراعصابت خوردهست که نمیدانی چه کنی وبدان هرکسی سرنوشتی دارد دعاکن تا خداوند...
-
پاییز هم گذشت...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 22:28
هوالغریب... آری پاییز هم گذشت .. هر سال پاییز را می زیستم ... زیبای زیبا . اما نمی دانم چرا پاییز امسال و پاییز پارسال برای من و زندگی ام اینگونه رقم خورد!! پر از دغدغه .. پر از سرگرمی ها و شاید گرفتاریهایی که فراموشم شد،هوا ، هوای پاییز است . هوا، هوای لحظه هایی ست که شدیدا دوستشان دارم و در انتظار آمدن این لحظه ها...
-
من ِ هم چون قاصدک!
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 22:21
هم چون قاصدکى رها شده در باد که نیست حامل خبرى ! براى بى نشان ترین مقصد از کال ترین آرزوى یک دل ! سر گردان مانده ام ! در دیارى که غربت مى بارد از لحظه لحظه هاى بودنم ! بمیرم برایت قاصدک !که چون من شده اى ! غریبى دلتنگ ! دلتنگ یک نگاه منتظر ! یک نگاه خیس ِ بارانى ! دلتنگ یک آرزو در دست باد ! آرزویى که از جام انتظار...
-
خداجون خیلی دوست دارم
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 20:14
هوالغریب نمی دونم چرا همیشه توی شلوغیها خدا رو گم می کنیم .... چه شلوغی محیطی ... چه شلوغی روحی ... چه شلوغی فکری و ... . چرا همیشه اون چیزی که گم میکنیم خداست .... چرا فقط خدا رو توی سجاده ی نماز اونم اگه حواسمون رو جمع کنیم یادمون میاد .... چرا خدا که اول و آخر همه چیزه، باید اول از همه فراموش بشه .... چرا یادمون...
-
!!!!!
جمعه 26 آبانماه سال 1391 17:39
دنیاى بد ! دنیاى نامرد ! دنیاى پر از زشتى و سیاهى ! دنیاى ... ! گاهى چقدر تحمل کردنت سخت و دشوار مى شود ! براى دل من ! و چه بى رحمانه این حس مى کشاند مرا به سمت سیاه چال عمیق ، تنگ و تاریک ناامیدى ... که دستان امید را در چنگال گرفته و اسیر کرده است و نمى گذارد تا دستهاى خالى دل را را به دستانش بسپارم !! صبورى هم در...