♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد
♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از سقف دلتنگی هایم

می چکید

واژه های خیسی مبهم

بر بلندای تنهایی هایم

در ازدحام این همه تنهایی ،

در هیاهوی نبودن ها ، ندیدن ها

در تمنای شکایت ِ این همه نیستی

در میان شعله ی پوچی

این دل ِ خسته از خستگی ها !

در هوای کدام آسمان نفس دارد هنوز ؟!


از کنار لب پنجره ی احساس

گذشت نسیمی

که عطر یادت با خویش می برد !


کنار طاقچه ی بی کسی ها

رخ مهتاب شکست در قابی خالی


و من ... !

دلا دنبال چه می گردی که نمی یابی جز هیچ !!

خیلی دلم گرفته

من

باید " من " باشی تا بدانی چه می گویم.



در دام بغضی اسیر شده ام ! که نه می بارد و نه راحت ام می گذارد ...

ارتباطی به هیچ چیز ندارد !

تنها این بغض " من " را می شناسد و دلتنگی های مرا !

فقط این اشک ها چشم های بی خواب و شب زنده دار مرا می شناسند و بس !


دل  تکیه بر قامت پوچی زده است !

حرف بر سر احساس نیست ! حرف بر سر این " من " است .


دل تنگ ! دلتنگی های ناب و بی مانند خودم هستم !

دل تنگ ! دلتنگی های شبانه ای هستم .. که ماه بالای سر تنهایی ام بود و ستاره همراه همیشگی !


دلم گرفته است !

عجیب هوایش بارانی است !

عجیب بی حوصله است و در سکوت !

عجیب در نبرد شکایت و سکوت اش ! سرانجام تن به شکست سپرده است !


در هوای بارانی دل ! دردهایی می بارند که دل می شکند . زخم بر زخم می افزاید و غم روی غم انباشته !! 

 

پ.ن:دردهایی در دلم درد میکنند دردناک! که در سکوت می میراندم ! و همه مهربانی های اطراف چه زود دروغ می شوند !

دگرگونی همگانی

من هیچ وقت سال ها را از هم جدا نکرده ام. هیچ وقت نگفته ام امسال سال خوبی بود یا
بد. در نظرم زندگی همیشه یک تکه ی به هم چسپیده ی ادامه دار بوده، که تعریف یک
نقطه ی شروع و پایان آن هم به شکل سال برایش بی معنی بوده. زندگی همیشه برایم
فقط یک نقطه ی شروع و پایان داشته: تولد و مرگ.  

در نظرم تصمیم برای تغییر در سال جدید خنده دار است، شبیه قول های بچگی است که
بزرگ تر ها لحظه ی تحویل سال ازت می خواستند. و فهمیدن این موضوع، با تمام بچگی ات،
که بزرگ تر ها خودشان هیچ وقت و به هیچ دلیلی عوض نمی شوند.
 

من سال هاست لحظه های آخر سال به خودم قول های الکی نمی دهم. می دانم تصمیم
برای عوض شدن آن هم به این دلیل که سال نو می شود خنده دار است، سال نو انگیزه ی
کافی نیست. لااقل برای من نیست، چرا که فکر می کنم، "تغییر" یک مسیر دائمی است.
من برای عوض شدن دلیل می خواهم. دلیلی واضح تر و با معنی تر. بهار برایم کافی نیست 

عید را هم دوست ندارم. نمی فهمم، دیگران چرا برای آمدن عید ذوق می کنند؟ پس چرا من
این طور به اسفند می چسبم و ازش می خواهم نرود؟ 


مامان داشت تقویم جدید را توی کتابخانه می گذاشت که چشمم به عدد رویش افتاد. جا خوردم.
۱۳۹۲؟ چه عدد بزرگی بود. کی این همه سال گذشته بود؟! کی این عدد این قدر بزرگ شده بود؟!
چرا این عدد برایم این قدر بزرگ و نامانوس بود؟
می گویم:" از مردن بیزارم، و از پیر شدن حتی بیشتر از مردن." 
دیگران برای همین ذوق می کنند، برای یک سال پیرتر شدن؟! برای قدمی به گور نزدیک شدن؟
پس چرا دل من این قدر از این بهار می گیرد؟  

 

پیشاپیش سال نو مبارک...

مریض شده‌ام
تلاش زیادی کردم
بار سنگینی بود
فکر کردم تنهایی می‌توانم
با هیچ کس حرف نزدم
کمرم شکست
کاری هم پیش نبردم
روزی دکتر می‌گوید
دیر آمدی 

 

غده هایی در گلویم است  

درد دارند

روزی دکتر می گوید 

از تکثیر پیاپی حرف های نزده است 

مشکوک می شود 

شاید از تکثیر حرف های بی جواب مانده است   

خسته‌ام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
می‌خواهم بخوابم
من مریض شده‌ام
یک تخت خالی به من بدهید
یک دنیای خالی  
یک قلب خالی... 

با سرنگ مغرم را تهی کنید
من مریض شده‌ام
مرا نجات دهید... 

مرا نجات دهید!!!! 

 

برای مخاطب خاص:  

به زندگی ام  رنگ ببخش!کاری کن که شاد باشم!تلاش هایم بی حواب مانده و من حسته تر از اونی ام که باز بخواهم التماست کنم که بمانی!خودت بمان!باورم کن!انرژی بده!دستی باش که اشک هایم رو پاک کند!باور کن که خوب نیستم!بلندم کن!

نکته ی مهم !
اگه کسی بهت بی احترامی کرد و ارزشت رو آورد پایین، دنبال هر دلیلی که خواستی بگرد! همه ی دنیا رو محکوم کن اما یه چیزی رو یادت نره : همش تقصیر خودته!!!  

خدا میدونه که مدت هاست دلم برای یه آرامش پایدار و ساده لک زده . یه چیزی مثل یه خواب خوب ، یه مرگ بی شیون ..... 

اصلا میدونی چیه؟؟ 

دیگه خسته شدم از این همه توقع...ناامیدی...گلایه...سردرگمی...سر گمشده کلاف زندگیم سر پیدا شدن نداره!!!!

هیچ...برای هیچ!

این روزهای لعنتی

با مشتی بغض فروخورده مدارا می کنم

با دسته دسته خیال خام

با خروارها غده بدخیم   

با هزار باوری که از فرط غلط بودن

من را به انزجار کشانده است

گیج ام

خسته ام از خودم

از حضورم

از تکرارم...

....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پاییز هم گذشت...

هوالغریب...

آری پاییز هم گذشت ..


هر سال پاییز را می زیستم ... زیبای زیبا . 

اما نمی دانم چرا پاییز امسال و پاییز پارسال برای من و زندگی ام  اینگونه رقم خورد!!


پر از دغدغه .. پر از سرگرمی ها و شاید گرفتاریهایی که فراموشم شد،هوا ، هوای پاییز است . هوا، هوای لحظه هایی ست که شدیدا دوستشان دارم و در انتظار آمدن این لحظه ها نشسته ام .


اما .. در هر حال .. پاییز آمد  و گذشت .. بی توجه به این حال و هوا . بی توجه به تمام دغدغه ها و

پریشانی های من .. می دانم که خیلی دلم تنگ می شود ، اما باز هم می گذرد ... 

  

پیشاپیش یلدا مبارک...

من ِ هم چون قاصدک!

  

هم چون قاصدکى رها شده در باد 

که نیست حامل خبرى ! 

براى بى نشان ترین مقصد  

از کال ترین آرزوى یک دل ! 

 

سر گردان مانده ام ! 

 

در دیارى که غربت مى بارد از لحظه لحظه هاى بودنم ! 

 

 

بمیرم برایت قاصدک !که چون من شده اى ! غریبى دلتنگ ! 

دلتنگ یک نگاه منتظر ! یک نگاه خیس ِ بارانى !  

دلتنگ یک آرزو در دست باد ! آرزویى که از جام انتظار مى نوشد ! 

دلتنگ ... ! 

 

بمیرم برایت قاصدک ! 

 

پ.ن:امروزخیلی روز بدی بود