♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد
♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد

امروز باورشد که دیگه هرچی بوده تموم شده...دیگه هیچی درست نمیشه... 

دیگه باید عادت کنم به تنهایی...به نبودن...به اینکه باشم و نبینمن.... 

به اونیم که دلم خوش بود دیگه نیست...نه که نباشه هست اما.... 

همیشه همینجوری بوده....تا احساس خوب بودن واقعی بهم دست میده یهویی همه چی خراب میشه...تا خواستم دنیارو با آدماش قشنگ ببینم یهو یکی پیدا میشه که....  

متنفرم از آدمایی که میگم پشتتن ولی نیستن...متنفرم از آدمایی که واسه رسیدن به خواستشون حاضرن دوستاشونو خراب کنن.... 

دلم میخواد اینقدر بگم که آروم بشم....اما مثل اینکه کلمات هم نمیخوان کمکم کنن...  

خدایا مثل همیشه به خودت پناه میارم.....میدونم بنده خوبی نبودم اما تو که اینقدر مهربونی هوای من رو هم داشته باش... 

پ.ن:چقدر سخته تو دلت غوغا باشه اما مجبور باشی ادای آدمای خوب رو در بیاری 

پ.ن:خیلی دلم میخواد بمیرم... 

پ.ن:کینه ای نبودم ولی نمیدونم چرا نمیتونم اون کسی که خواست منو جلو فائزه خراب کنه روببخشم.. 

پ.ن:فائزه جون اگه هنوزم میاین وبم واقعا عذر میخوام نمیشه تو وبلاگ خیلی رسمی حرف زد....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هر عزیزی بخواهد رمز را در اختیارش میگذارم....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از خداییم...

 

 

همیشه وقتی آیه­­ی «انا لله و انا الیه راجعون» را می­شنیدم و یا می­خواندم متاثر می­شدم ... گویی که همیشه بوی رجعتی می­آمد .... بوی از دست دادنی .... بوی جای خالی کسی .... کمی عمیق­تر که به این آیه فکر کردم ... انگار که به وجد آمدم ... انگار شوری در من به پا شد ... ما «انا لله» هستیم .... مگر می شود؟ .... ما از خداییم ... ما؟ .... مایی که همه جور ناسپاسی و غفلت زدگی از او همیشه همراهمان است ..... مگر بزرگترین از این هم می­شود ... که ما از خدا باشیم .... احساس امید به آدمی دست می­دهد .... احساس بزرگی واقعی .... احساس از خدا بودن  ......

«و انا الیه راجعون» ..... و به سوی او باز می­گردیم .... مگر وعده­ای زیباتر و  امید بخش­تر از این هم وجود دارد ؟ ..... انگار که ما از خدا بوده­ایم و از او جدا شده­ایم و حال به سوی او باز می گردیم ..... چه چیزی مسرور کننده­تر از این وجود دارد .... به سوی خدایمان باز میگردیم ....

حال که فکر می­کنم .... می­خواهم بدانم کجای کارمان می­لنگد که از بازگشتن به سوی اویی که از خودش هستیم می­هراسیم .....  به خدایی که عشق مطلق است .... به اویی که اله العاصین است و ملجاء المطرودین ...... دلیل المتحیرین است و انیس من لا انیس له .... 

  

*در وبلاگ دوستی خواندم...گاهی آنقدر گرم رفتن هستیم که فراموش میکنیم در حال بازگشت هستیم.....بازگشت به سوی او... 

*کاش باور میکردیم خدا بسیار بسیار مشتاق ماست... 

*کاش خدا را به همین سادگی ها از دست نمیدادیم.... 

*کاش دنیا اینقدر به دستهای ما نچسبیده بود...  

درد نوشت:خنده های من اگر تلخ شد از زهر عسل آدمک هاست نه بی رنگی چشم های تو...در این روزهای سخت تنهایم مگذار.... 

حرف آخر:بین خودمون بمونه ولی دلم واسه فائزه خیلی تنگ شده..... 

.....


روزگار ما , روزگار غریبی ست . به هر سو که می نگری , دردی و غمی ست که فوران می کند از چهارگوشه هستی . دست روی دل هر کس که بگذاری , آنقدر دردهای آشکار و نهان دارد که اگر به پایشان بنشینی , غصه  خودت را فراموش می کنی . نمی دانم چرا اینقدر شادیها کمرنگ شده ؟ یک زمانی فکر می کردم این طرز تفکر و نگاه ما به هستی ست که می تواند شادی آفرین باشد , اما آیا به راستی همین است ؟ وقتی من , هر چقدر هم در پدیده های جاری در خلقت , در اتفاقات ریز و درشت آن , در روزمرگی های زندگی , خوش بین باشم و زیبانگر , باز هم بسیار مواقع اتفاق می افتد که نمی توانم شادیها را در زندگی ام , به جریان بیندازم . که علیرغم اینکه سعی می کنم رنگ روشن شادی بپاشم به زندگی خود و اطرافیانم , باز هم در نهایت مغلوب و تسلیم دردها , غمها و تیرگی ها می شوم .تازه این وضع من است که نگرشم به زندگی خوش بینانه است و معتقدم که در برابر گذر لحظه های عمر مسئولم و می دانم که نباید دوره طلایی عمر را به بطالت گذراند و باید قدردان تک تک خوبیهای جاری در زندگی ام باشم . وای به حال آنها که کلا زندگی را جز غم هیچ نمی دانند و مغلوب یاس و ناامیدی اند. آنهایی که در پس هر اتفاقی , چهره زشت آنرا پررنگ می کنند و قضاوتشان در هر اتفاقی و هر حادثه ای از زندگی , بر مبنای بدبینی ها و تلخی هاست که شکل می گیرد . حال آنکه هر آدمی  , هر رویدادی , هر روزی از زندگی , بیش از تیرگی های درون, بیش از نقاط ضعف و کاستی , نقطه های مثبت و خوشایند و روشنی در وجودش دارد که اگر به آنها توجه کنیم پررنگ و نمایان می شوند و بر عکس اگر تمام توجه مان را به آن مساله , بر مبنای تلخی ها و کاستی ها شکل دهیم , بالتبع رنگ غالب لحظه ها , رنگ غالب آن شخصیت یا رنگ غالب آن اتفاق , تیره و سیاه خواهد شد .

و من در زندگی آموخته ام , در هر اتفاقی , در هر رویدادی , به زیبایی های درونی اش بیشتر توجه کنم تا به نقاط منفی و سعی کنم با برجسته کردن هر آنچه خوبی و زیبایی ست , آرام آرام مشکلات و تلخی ها را کمرنگ و کمرنگ تر نمایم تا آنجا که حتی به حذف کاستی ها و نقصان ها نیز بینجامد . هر چند اذعان می کنم نه می توانم و نه قدرتش را دارم که همیشه در این امر موفق باشم , اما لااقل تلاش خودم را نموده ام و همین تلاش , حداقل رضایت را برای من به دنبال خواهد داشت .

یک درددل :

یادمان باشد هر آدمی , قصه شگفت انگیز و منحصر به فردی ست که تنها آفریننده او , راز سر به مهر وجودش را آنچنان که باید می داند . پس بیاموزیم که به همین آسانی در مورد این معمای هستی قضاوت نکنیم و بدتر از آن , این قضاوت خودمان را که در بسیاری از مواقع , یا نادرست است , یا از عدل و انصاف به دور , منتشر ننماییم . مراقب باشیم که با بیان نادرستی ها و تیرگی های ذهن و درون , به انتشار آن و به تایید و تاکید آن , دامن نزنیم ....

گاهی از انسان بودن .... گاهی از مهربانی ..... گاهی از عاشق بودن ..... گاهی از .........

چه دلم درد دارد !

.................. 

غم نوشت:چه روزبدی بود امروز.....داغونم بیش از همیشه..... 

بعدانوشت:خیلی از دستت دلگیرم... 

پی نوشت:لحنم تند است اما قلبی مهربان دارم.....  

حرف آخر:خدایا بیش از همیشه محتاجم......

و باز هم باران....

به نام نامی باران . . .

پلک هایم سنگین میشوند ..دلم برای باران تنگ شده است...

من به تماشای ابر های بارانی نشسته ام...

یک....دو.....سه...

نبض باران شروع شده است....

 و من انگار خشکم زده در این جاده های بی انتها....

میروم تا اولین قطره  های باران سهم دستانم شوند....

و باران دستانم را با مهربانی پر میکند...

در دلم غوغایی بر پاست؛ دلم به آسمان بارانی طعنه می زند.

قطرات باران به آرامی در دلم جمع می شود...

 دلم آبی می شود مثل دریا....   

پ.ن:گویی امروزبه جای چشم های من چشم های آسمان بارانی شد...گویی اوهم به یاد من می گیرد... 

پ.ن:دریای دلم بیش از هر روز طوفانیست... 

پ.ن:هم کلاسی هایی دارم که حرف زدن با آنها حرام و دوستی با آنهاگناه کبیره ست....

 

خدا، اجازه! 

فکر کنم جزوه هامو اشتباهی نوشتم! 

همه چی توش برعکس نوشته شده 

من اینجا نوشتم باید مهربون بود،باید همه رو دوست داشت،باید دروغ نگفت،باید کسی رو نرنجوند ،باید به همه شخصیت ها احترام گذاشت،باید بخشنده بود ... 

ولی هیچ کس اینا رو تمرین نمی کنه،بقیه مسخرم می کنند،همه دارند تمرین دروغگویی می کنند،کم پیش میاد کسی راحت دیگری رو ببخشه،مهربونی نمی بینم،تا دلت بخواد دل آدما میشکنه! 

وقتی میرم پیش شاگرد زرنگا رفع اشکال کنم میگن باید گرگ بود تو این جامعه،من این جمله رو تو جزوه م ندارم،سر کدوم کلاست این حرفو زدی،من که سعی کردم غیبت نداشته باشم،نکنه کلاسای فوق العاده گذاشتی واسه بچه ها و من خبردار نشدم!

من جزوه ای که دستمه رو خیلی خوب بلدم،خیلی خوندمش،خیلی تمرینش کردم،ولی بقیه میگن هیچکدومش تو امتحان نمیاد،میگن وقتتو واسه اینا تلف نکن،هرچی نوشتی اراجیفه! 

جلوی انتشاراتی همه دارند تند تند از جزوه های اونا کپی می گیرند،هیچکس سراغ جزوه های من نمیاد،با اینکه خیلی خوش خط نوشتمشون، 

انگار باید برم و بگم یکی هم واسه من بزنند! 

انگار راستی راستی همه چی رو غلط فهمیدم سر کلاست 

چقدر هم جلوی انتشاراتی شلوغه! انگار همه هستند! 

من دلم نمیخواد از رو جزوه های اونا بخونم،خیلی درکشون واسم سخته! 

میخواستم بپرسم یعنی واقعا منم باید برم تو صف انتشاراتی و از این جزوه ها کپی بگیرم؟ 

پ.ن:حالا فهمیدم که هیچ کسی ارزش محبت نداره....فهمیدم آدما هم قد خودشونن نه هم قد تصوراتم....  

پ.ن:دبیر فیزیکم شبیه مامانا باهام رفتار میکنه....کسی ندونه جدی فک میکنه مامانمه.... 

پ.ن:از این به بعد خیلی سرم شلوغه ممکنه خیلی کم بیام نت..... 

حرف آخر:خدایا من که دستم به آسمانت نمیرسد اما تو که دستت به زمین میرسد...بلندم کن....

سلوک سهراب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بومرنگ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.