♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد
♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد

!!!!!

دنیاى بد ! دنیاى نامرد ! دنیاى پر از زشتى و سیاهى ! دنیاى ... ! 

 

گاهى چقدر تحمل کردنت سخت و دشوار مى شود ! براى دل من ! 

 

و چه بى رحمانه این حس مى کشاند مرا به سمت سیاه چال عمیق ، تنگ و تاریک ناامیدى ... 

که دستان امید را در چنگال گرفته و اسیر کرده است و نمى گذارد تا دستهاى خالى دل را  را به دستانش بسپارم !! 

 

 

صبورى هم در زندان ِ تاریک تردید، زندانى است! که زنجیرهاى شک و تردید مانع است براى تفکر کردن ! براى لحظه اى داشتن اندیشه اى درست ! تا راه یقین را پیش چشمهایت روشن کند با چراغ ادراک !! 

  

 

وقتى به خود می آیى! 

که دیر است ... دیر ! خیلى هم دیر !! 

میبینى در قعر این سیاه چال تاریک و زشت ! اسیر شده اى !! 

تنهایى !  

تنهاى ِ تنها !! 

 

و چقدر سقف آسمان آرزوهاى پاک و لطیف رویایت دور از دستان ناتوان و کوچک توست ! 

 

اى حس ویرانگر دور شو از من ! خیلى دور ! دور ِ دور ... آنقدر که دیگر نبینم ات ! نیابم ات !‌نخواهم ات ! ‌نخوانم ات !! 

چقدر اینجا تاریک و سرد است ! و برای نفس هاى من تنگ !! 

دلتنگم....

 هوالغریب...

 

مدتی ست دل ِ درد آشنایم و حالی که دارد ! را هیچ کس نمی فهمد ! با همه شناس هایش ! غریبه شده است ! 

غریبه ای که در پرسه ی خیال دنبال هوایی برای نفس کشیدن می گردد و در پوچی اندیشه هایم راهی برای فرار از این زندانی که اسیرش شده ام  جستجو می کنم ! 

 

حرف دل تلخ و غریبه شده ست که هیچ کس ، حتی خودم ! آنرا نمی شناسد! نمی بیند ! 

 

چقدر خوب می شد ، جایی بود برای تنها شدن ! خلوت و سکوت محض !  

 

 

 

پی نوشت:حرف هایی که برای نگفتن اند .. اما گاهی احتیاج پیدا می کنی به بودن کسی که باشد برای دلت و حرفهایت تکیه گاه ! کمک ! حامی ! مهربانی اش شرمنده ات کند و ... 

وجودت را دردهایی به آتش می کشد که نمی توانی فریادشان بزنی ! نمی توانی درمانشان کنی ! و تمام بودنت میشود غصه ! می شود غم ! می شود آه ! 

و تمام بغض ات می شود یک نگاه ! یک نگاه بی اشک ! به افقی که نه انتها دارد و نه ابتدا !  

 

حرف آخر:خیلی خیلی دلم واسه مامان و بابام تنگ شده...

 

مدتی ست که به ننوشتن می اندیشم !