♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد
♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد

مسافر

دم غروب ، میان حضور خسته ی اشیاء

نگاه منتظری حجم وقت را میدید.

 

و روی میز،  هیاهوی چند میوه ی نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.

و بوی باغچه را ، باد ، روی فرش فراغت

نثار حاشیه ی صاف زندگی میکرد.

و مثل بادبزن ، ذهن ، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد میزد خود را.

 

مسافر از اتوبوس

پیاده شد :

"چه آسمان تمیزی !"

و امتداد خیابان غربت او را برد.

 

غروب بود .

صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.

مسافر آمده بود

و روی صندلی راحتی ، کنار چمن

نشسته بود :

"دلم گرفته ،

دلم عجیب گرفته است.

تمام راه به یک چیز فکر میکردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم میبرد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره های عجیبی !

و اسب ، یادت هست ،

سپید بود

و مثل واژه ی پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا میکرد.

و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه.

وبعد ، تونل ها ،

دلم گرفته ،

دلم عجیب گرفته است .

و هیچ چیز ،

نه این دقایق خوش بو ، که روی شاخه ی نارنج میشود خاموش ، 

نه این صداقت حرفی ، که در سکوتِ میانِ دو برگِ این گل شب بوست ،

نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف

نمی رهاند.

و فکر میکنم 

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد ."

 

 

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد :

"چه سیب های قشنگی !

حیات نشئه ی تنهایی است."

و میزبان پرسید :

قشنگ یعنی چه؟

_قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال

و عشق ، تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس.

و عشق ، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

_و نوش داروی اندوه ؟

_صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.

 

 

 

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چای میخوردند.

 

 

_چرا گرفته دلت ، مثل آنکه تنهایی.

_چقدر هم تنها!

_خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.

دچار یعنی

_عاشق.

_و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.

_چه فکر نازک غمناکی!

_و غم تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است.

و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست.

_خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست.

_نه ، وصل ممکن نیست ،

همیشه فاصله ای هست.

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر ،

همیشه فاصله ای هست.

دچار باید بود

وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد.

و عشق

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که

_غرق ابهامند.

_نه ،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

وبا شنیدن یک هیچ میشوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست.

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.

و او و ثانیه ها میروند آن طرف روز.

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را

به آب میبخشند.

و خوب میدانند

که هیچ ماهی هرگز

هزار و یک گره ی رودخانه را نگشود.

و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق

در آبهای هدایت روانه میگردند

و تا تجلی اعجاب پیش میرانند.

_هوای حرف تو آدم را

عبور میدهد از کوچه باغهای حکایات

و در عروق چنین لحن

چه خون تازه ی محزونی!

 

 

حیاط روشن بود

و باد می آمد 

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد...

                                                                                                                              "                                                                                          سهراب"

 

پ.ن:اصولا یاد گرفته ام آدم ها را قضاوت نکنم ولی یاد هم گرفته ام که هیچ کس، "هیچ کس" را نباید به حریم شخصی ات وارد کنی، حتی به سطوح خارجی اش! چون شاید بعدترها بخواهی در معناها و عنوان ها تجدید نظر کنی. مثلا از "دوست" به "آشنا" یا حتی "غریبه"!  

 

پ.ن:بد بین نیستم اما حس می کنم اطرافم را محیطی گرفته که به نظرم آدم هایش چند "رو" دارند و نشان می دهند.

 

حرف آخر:

برای شکستن یک گلدان یک حرکت آنی و ناگهانی لازم نیست حتما. خیلی وقت ها با ضربه های کوچک به ظاهر بی اهمیت پایه های میز که سست شوند هر چه روی میز باشد نقش بر زمین می شود!

باور کن...

 زهره 

 

۱. باور کن که باید خودت رو باورکنی.  

۲. بدون که تنها نظر و فکر و احساس خودت در زندگیت مهمه نه احساس و فکر و نگاه و رفتارهای دیگران تو مهمی خودت .

۳. در هر جائی با اطمینان نظر بده و از نظراتت دفاع کن .

۴. چیزهای جدید و کارهای جدید رو با غلبه بر ترس تجربه کن .

۵. ایمان داشته باش که میتونی در هر کاری نامبر وان باشی . چون تو مخلوق خاص خدایی.

۶. دور برت با افراد موفق بگرد و باور کن که تو هم لایقی و هم شایسته که تو جمع موفقترینها باشی چون چیزی از اونها کم نداری و اونها هم یکی هستند مثل تو.

۷. یه هدف دوست داشتنی بزرگ برا خودت بزار که مجبور شی قدرتهات رو به رخ بکشی.

۸. از شکست نترس و از تغییر خجالت نکش.

۹. به قضاوت دیگران در مورد خودت اهمیت نده . سعی کن بهترین باشی حتی اگه دیگران در موردت بد قضاوت کنن.

۱۰. از انتقاد نترس باور کن هرچی موفقتر بشی منتقدهات بیشتر میشن.

خلاصه اینکه:

                         نزار کسی بهت بگه کوچیکی ثابت کن که بزرگی. 

            نشون بده که نشدهای بزرگی رو میتونی ممکن کنی.

دلم گرفته...

دوباره آسمان این دل ابری شده . دوباره این چشمهای خسته بارانی شده . دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم. میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند. در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا . دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند. خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود. خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است. دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ، مثل لحظه شکستن یک قلب تنها . دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد. به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره . آسمانی دلگیرتر از این دل خسته . یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده. خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است. تنهایی مرا می سوزاند، دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است. آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است. هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست. میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم . دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم . اما نمی توانم… دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است، اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم و آرام شوم… هیچکس نیست!

راز پرواز

آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است.
آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است.
یک تنهایی و یک سکوت خالی ، این سهم من است در این شب مهتابی.
در آینه مینگرم و به چشمهای خیسم میخندم ، آهی میکشم،  درون خودم فریادی میکشم.
دلم گرفته و با من غریبگی میکند ، راز درونش را فاش نمیکند ، ای داد بر تو ، به فریادم گوش کن ای دل.
آنگاه که از دلت نیز  دلگیری ، زانو به بغل گرفته ای و غمگینی ، اینهمه زیبایی های دنیا را نمیبینی ، تنها اشکهای خودت را میبینی ، اینهمه ستاره درخشان در آسمان را نمیچینی و تنها آن ستاره کم نور را مال خودت میدانی ، باید بشینی و ببینی که اگر اینگونه دلگیر باشی ، با شادی بیگانه ای و با غم همنشین
چه فایده دارد اگر لبخند بر روی لبانت بنشیند ، اما از این زندگی پوچ بخندی.
چه فایده دارد اگر شاد باشی ، اما شادی تو ، از پایان یک روز سیاه باشد.
چه فایده دارد اگر دلت نسوزد اما  هنوز خاکستر غمها در دلت حتی با یک نسیم ، دوباره شعله ور شوند.
غمها را از دلت دور کن ، آب سردی بر روی خاکستر غمها بریز و دلت را سرشار از طراوت و شادی کن.
اینجا خط پایان زندگی نیست ، اینجا آغاز یک پرواز است ، پرواز از جایی که ماندنت درآنجا سزاوار تو نیست.

for faezeh

دوستت دارم

  

 

پ.ن:ساده میگویم تولدت مبارک 

 

پ.ن:مرا به ذهنت بسپار نه به دلت من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم....

روزگاری...

روزگاری هیچ نداشتم اما خوشحال تر بوم 

روزگاری هیچ نداشتم اما دلم هزار لذت بی پایان را می چشید.... 

 روزگاری تمام شادی ام پرسه در کوچه باغی بود که مرا می برد تا دم امام زاده ای که نمی دانستم کیست. تمام شادی ام خنده های سرمستی بود وقتی که پیش از طلوع آفتاب برای قدم در خیابان های خلوت شهر زیر پاهایم طی می شد.  

روزگاری هیچ نداشتم اما خوشحال تر بودم. عاشق تر و صبورتر از امروز 

نه اشتباه نوشتم روزگاری همه چیز داشتم و یاد نگرفته بودم به ریالی نفروشمشان... 

مبادله ی بیرحمانه ای بود.. 

شادیهایم، قناعتم، باور نابم از زندگی را بخشیدم به امید دست یابی بیشتر به امید فردایی بهتر... 

یادم رفت که همیشه فرداها بدتر است آدمهایش، عشق‌هایش، امید و آرزوهایش لایق حسرتهای بیشتری هستند...

روزگاری ارزان فروش بودم ...  

و امروز گدایی می کنم از دلم روزهای رفته ام را...

روزگاری عشق پوست و خونم بود... آن روزها همه چیز داشتم جز عقل و تجربه... تا نگه‌دارم خواستنی ها را... تا دلم را ....

روزگاری دلم امروز را می خواست بی آنکه بدانم تا این اندازه دلتنگ خواهم بود و تنها...