♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد
♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

♥¸.•*`*•.¸ღZOHREღ¸.•*`*•.♥

این دختر تلخ می نویسد اینجا چراغ امیدی روشن نیست حواست به شادیت باشد

for faezeh

دوستت دارم

  

 

پ.ن:ساده میگویم تولدت مبارک 

 

پ.ن:مرا به ذهنت بسپار نه به دلت من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم....

روزگاری...

روزگاری هیچ نداشتم اما خوشحال تر بوم 

روزگاری هیچ نداشتم اما دلم هزار لذت بی پایان را می چشید.... 

 روزگاری تمام شادی ام پرسه در کوچه باغی بود که مرا می برد تا دم امام زاده ای که نمی دانستم کیست. تمام شادی ام خنده های سرمستی بود وقتی که پیش از طلوع آفتاب برای قدم در خیابان های خلوت شهر زیر پاهایم طی می شد.  

روزگاری هیچ نداشتم اما خوشحال تر بودم. عاشق تر و صبورتر از امروز 

نه اشتباه نوشتم روزگاری همه چیز داشتم و یاد نگرفته بودم به ریالی نفروشمشان... 

مبادله ی بیرحمانه ای بود.. 

شادیهایم، قناعتم، باور نابم از زندگی را بخشیدم به امید دست یابی بیشتر به امید فردایی بهتر... 

یادم رفت که همیشه فرداها بدتر است آدمهایش، عشق‌هایش، امید و آرزوهایش لایق حسرتهای بیشتری هستند...

روزگاری ارزان فروش بودم ...  

و امروز گدایی می کنم از دلم روزهای رفته ام را...

روزگاری عشق پوست و خونم بود... آن روزها همه چیز داشتم جز عقل و تجربه... تا نگه‌دارم خواستنی ها را... تا دلم را ....

روزگاری دلم امروز را می خواست بی آنکه بدانم تا این اندازه دلتنگ خواهم بود و تنها...